
نکته: اگر از شبکههای اجتماعی به شکل معتادگونه استفاده نمیکنید، خواندن این مطلب توصیه نمیشود.
فردی که در حال ترک سیگار است، همراه داشتنِ سیگار چندان بهنفعاش نیست. برای کسی که رژیم گرفته معمولاً توصیه میشود تا میتواند از نگهداری غذای آماده در یخچال خانگی پرهیز کند. شخصی که میخواهد از شبکههای اجتماعی، مثل فیسبوک و اینستاگرام، کمتر استفاده کند، بهسودش خواهد بود تا آیکنهای این اپلیکیشنها را – لااقل – از هوماسکرین موبایلش حذف نماید. برمیگریم به این موضوع، حالا اجازه دهید برویم به مطلب اصلی:
از دهههای قبل تا حالا، طرحهای هنری زیادی دیدیم و میبینیم که در آن اعتیاد به تلویزیون مورد تقبیح قرار گرفته است و نیز در این اواخر به انبوهی از آرتورکهای برمیخورم که نشان میدهند چگونه افسار بسیاری از انسانهای مدرن در دست شبکههای اجتماعیاند. شاید با کمی تردید بتوان گفت: بیشتر مردمِ جامعهی رمانخوان قبل از دوران تلویزیون و اینترنتْ به این دلیل کتاب میخواندند تا اوقات فراغتشان را پُر کنند، نه اینکه هدفِ اصلیشان از کتابخوانیْ کسب دانش و خلق ارزش بوده باشند.
این نکته در مورد جامعهی اروپایی و آمریکاییِ که خود را پیشتاز در عرصه علم و دانش و همچنان مفتخر به داشتن فرهنگ مطالعه میدانند، نیز صدق میکند. آنها، که اکثریتِشان در گذشته وقتشان را با کتاب پُر میکردند، حالا غلام حلقهبهگوشِ شرکتهای بامر شدهاند.

منزلگاهِ آن کتابخوانیِ بهظاهر باارزشِ چند دهه پیش و این کارمندِ تقریباً تماموقتْ و رایگانِ تولید مِتادیتا برای توسعه امپراتوری شرکتهای بامر، نهایتاً به یک چیز ختم میشود: لذتهای آنی. فارغ از زمان و مکان، تقریباً بلااستثنا میتوان گفت: نسل بشر تمایل عجیبی به راحتی آنی دارند؛ سوگیری شدید به سمت لذتِ کوتاهمدت. در دسترس بودنِ تقریباً رایگان تلویزیون و شبکههای اجتماعی امتحان خوبیست برای فرد، جامعه و ملتی که سنگ کتابخوانی، ارزشآفرینی و مفید بودن را – چه برای خود و چه دیگران – به سینه میزنند.
خوش بود گر محک تجربه آید به میان / تا سیهرو شود هرکه در او غش باشد.
هنگامی که خواندن یک کتاب رمان تنها گزینه برای گذران وقت باشد، با انجام این کار، نمیتوان خود را قهرمان داستان قلمداد کرد. مسئله تحمل فشارِ ذهنیْ هنگام مطالعه مقالهی ۱۰۰۰+ کلمهیست – که هر جملهیی آن نیاز تجزیه و تحلیل دارد و رفتن به جملهی بعدْ کالری تازه میطلبد – در حالیکه صدای نوتیفیکشن فیسبوک از یک طرف و چشمکِ اغواگرِ اینستاگرام از طرف دیگر آدم را دعوت به تفریح میکند؛ و دعوت به کشفِ رویدادهای تازه برای فتح جهان.
در حالیکه اگر از دورتر بنگریم، عزیز من… این نه تفریح است و نه کشف رویدادهای تازه برای فتح جهان. بلکه رویاروی با حجمِ عظمی از اطلاعات و رویدادهای بیهودهایست که کشف الگو و ساختاردهی منظم و منسجم به آنْ برای ما – که حتا مطمئن نیستیم شب زود بخوابیم، صبح زودتر بیدار شویم خوب است؛ یا شب دیر بخوابیم و صبح دیرتر بیدار شویم بهتر – بسیار مشکل و تقریباً دور از تصور است. از اینرو، بسیاری از کسانی که برای کشف و فتح جهانْ ویا بهمنظورِ تفریح به شبکههای اجتماعی پناه میبرند، نهایتاً بِغیر از استرس، اضطراب، بیمعنایی و پوچیْ چیزی دیگر نصیبشان نمیشود.

بخش اعظم و کلیدی الگوریتمهای فیسبوک و سایر شرکتهای بامر با هدف درگیر کردن مخاطبْ نوشته شده و همچنان در این مسیر در حال توسعه اند. | تصویرگر: Burnt Toast Creative
در واقع، قدرت تحلیل مغزِ ما، در مقایسه با حجمی عظیمی از اطلاعات با تنوع بیانتها، که به کمک فیسبوک و سایر سرویسهای مشابه به ما میرسد، بسیار ضعیف است. از این جهت شاید بتوان گفت:
بخشی از سردرگمی، استرس، بیمعنایی و بحران هویتی ما متأثیر از این احساس ضعف است و قطعاً فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی نقش پررنگی در این مسئله دارند.
این مشکل فقط دامنگیر عامهی مردم نیست. جاناتان فرانزن، رماننویس آمریکایی – که جملهی «نمیتوان با کامپیوتری که به اینترنت متصل است داستان ارزشمندی نوشت» منسوب به اوست – نیز از تحفههای پوچ وخالی شبکههای اجتماعی و وبسایتهای سرگرمی – که همیشه چیزی برای ما دارند: نوتیفیکیشنها – چندان راضی و خوشحال بهنظر به نمیرسد. او پورتِ شبکه کامپیوترش را با چست فوری پر کرد. از اوگنی موروزوف نویسندهی فعال در حوزه دیجیتال نیز نقل میشود که موبایلش را در گاوصندوق حبس میکند تا بتواند با خیال راحت و بدون حواسپرتی فکر کند، بخواند و بنویسد. (+)

همیشه راهی بهتری نسبت به نشستن در گوشهیی و زار زار اشک ریختن برای وضعیت فعلیْ وجود دارد. همانطوری چند نفر در منلو پارک، کالیفرنیا تصمیم میگیرند تا بیش از دو میلیارد نفر چهچیز را ببیند و چهچیزی را نه؛ ما هم میتوانیم تصمیم بیگریم با آزاد شدن از بردگی دیجیتالْ سرور و آقای خود باشیم و خالق آیندهیمان.
همچنانیکه در پاراگراف نخست این نوشته اشاره شد، برای این کار، میتوانیم از دشوار ساختن دسترسی به این نوع سرویسهای سمی آغاز کنیم و تدریجاً تا ترک دایمی آن پیش برویم. مرور زمان همهچیز را حل خواهد کرد و تغییرات تدریجی بیش از آنچه که فکر می کنیم قدرتمند است. ادامهی مسیر نیاز به تعهد دارد. البته نه آن عهدی که عماد خراسانی میبست: «عهد کردم که دیگر می نخورم / بجز از امشب و فردا شب و شبهای دیگر». تعهدِ با پشتکار، به گفتهی آن ضربالمثل قدیمی و ارزشمندِ ما «گاوِ نر میخواهد و مرد کهن!»؛ تعهدِ با پشتکار ویژگیِ پختگی را میطلبد و قطعاً یک آدم پخته،
ترجیح میدهد در بسیاری مواقعْ از لذتهای لحظهیی چشمپوشی کند تا زندگیاش به صورت کلی شاد و معنادار باشد.
بد نیست در آخر مطلب تکرار کنم: کتابخوان و مطالعهکنندهی واقعی کسی است که با وجود اینکه لپتاپ یا موبایلاش در اینترنت وصل است؛ بدون هیچگونه حواس پرتی، و شوقِ وسواسِ باز کردن شبکههای اجتماعی و وبسایتهای سرگرمی، بتواند برای مدت قابل توجهی – مثلاً با اپلیکیشن کندل – کتاب بخواند.
—–
نوشتههای مرتبط: نوشتههای وبلاگ در مورد تغییرات تدیجی: «حالا احساس آزادی دارم؛ نکتهای در مورد تغییرات تدریجی» و « من ناگهان دیدم همان فردی هستم که هرگز نمیخواستم باشم».
—–
پینوشت: بامر – ماشینی است که از شش جزء متحرک تشکیل شده است: ۱. جلب توجه؛ ۲. مداخله بیمورد به زندگی همه؛ ۳. فرو کردن اطلاعات به حلق شما؛ ۴. جهتدهی رفتار به زیرکانهترین شکل ممکن؛ ۵. کسب درآمد از طریق اجازهدادن به بدترین افراد برای اذیتکردن مخفیانۀ دیگران؛ و ۶. جمعیتی جعلی و جامعهای جعلیتر – و فیسبوک نمونهی از این ماشین است (+).
نوشته جالبی بود. مسئله ای که خودم سخت باهاش درگیرم. ولی اطرافیانم من رو ادم عجیبی میدونند. از دید اونها استفاده نکردن از شبکه های اجتماعی کار عجیبیه.
مدتی به فکرم رسیده بود تنها راهش برگشت و استفاده از همون گوشیهای سری دو صفر نوکیاست. ولی امتحانش نکردم. شایدم یه روز اینکارو کردم.